دل ندارم، صبر بي دل چون کنم

شاعر : عطار

صبر و دل در عشق حاصل چون کنمدل ندارم، صبر بي دل چون کنم
کاروان بگذشت، منزل چون کنمدر بياباني که پايان کس نديد
دست بر سر پاي در گل چون کنمهمرهان رفتند و من بي روي و راه
مي‌زنم تا خويش بسمل چون کنمهمچو مرغ نيم بسمل بال و پر
نوش کردن زهر قاتل چون کنمبر اميد قطره‌اي آب حيات
چاره جان داروي دل چون کنمچون دلم خون گشت و جان بر لب رسيد
پيش دارم کار مشکل چون کنمهر کسي گويد که اين دردت ز چيست
با بلاي نفس جاهل چون کنممبتلا شد دل به جهل نفس شوم
همچو روح‌القدس عاقل چون کنمنفس، گرگ بد رگ است و سگ پرست
از دم عيسيش کامل چون کنمناقصي کو در دم خر مي‌زيد
از مي معنيش مقبل چون کنممدبري کز جرعه دردي خوش است
داروي عطار غافل چون کنمچون ز غفلت درد من از حد گذشت